۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

ندانمت به حقيقت که در جهان به که مانی
جهان و هرچه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خويشتن آيند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگيری ز خويشتن برهانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو مي روی به سلامت سلام ما برسانی
تو پرده پيش گرفتی و ز اشتياق جمالت
ز پرده ها بدر افتاد رازهای نهانی
مرا مپرس که چونی , به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی , به هر لقب که تو خوانی
بر آتش تو نشستيم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتش بنشانی

سعدی

۳ نظر:

faran گفت...

هنوز نشده برم سراغ سعدی

faran گفت...

اگ شما این کامتو گذاشتی : چه جسارتی! پس میخوای بگی نویسنده خوبی هستی؟ (عطف به پست قبلی) یه جوابی نوشتم تو کامنتها

magic shuttle گفت...

خوشحالم که دوباره نوشته های اشنای یه دوست آشنارو میخونم.

آهنگهایی رو که گذاشتی توی چندین پست خیلی خیلی دوست داشتم. راستش انگار یه جورایی متفاوتند با حال و هوای آهنگهای گذشته ات ! و این برام جالبه

عبورت مبارک ! :)

دنبال کننده ها