۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

با الهام از این پست: "مطالعه یک فایده فوق العاده داره اونم اینه که باعث میشه احساساتت رو جدی بگیری چون میبینی احساسات منحصر بفردی نداری[.]"

یک سری افکار آمد تو ذهنم با خواندن این پست. عجله دارم پس همین جور قاطی پاطی مینویسم. بعد شاید مرتبش کنم.

مطالعه روی من هم همین تاثیر را داره. اما چرا همچین تاثیری داره؟ معمولا آدمها را از این پنجره دیده ام که خواسته اند خاص بودن خودشون را به بقیه ثابت کنند. نظر من این بوده که اکثر آدمها در مورد خودشون معمولی بودن را دوست ندارند. با این همه حرف بالا حداقل برای من درسته. چرا؟ شاید برای اینکه نشون میده ما جزو یک مجموعه بزرگتر هستیم. شاید هم درک احساسات دیگران احساسات خود ما را تایید میکنه. (عکس این قضیه به نظر من کاملا درسته، کسی که احساسات خودش را خوب درک میکنه بقیه را هم بهتر درک میکنه.)

با وجود این ارزش آدمها به دلیل خاص بودنشون شاید نباشه، هر شخص، به اندازه خود این مجموعه اهمیت داره. (ربطش پیچیده هست...بعدا مینویسم)

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

Hey, Thats No Way To Say Goodbye - Leonard Cohen

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

my fuzzy world

ای کاش میشد حال و هوای خودم را بنویسم . ای کاش میشد فکر کنم. امکان نداره این روزها، اما تو کتاب بار هستی دارم میخونمش. ممنونم از نویسنده این کتاب.

گاهی فقط باید بگذاری زندگیت عبور کنه. گاهی فقط باید عبور کنی. گاهی احساساتت را برای اینکه آزارت ندهند این قدر کند میکنی که تصویری که از اونها داری تار و مبهم میشه. گاهی باید لنز دوربینت را از زوم خارج کنی. و این کاری نیست که با خشونت و انکار همراه. انگار یک سطح دیگه از آدم بیدار میشه و گیجت میکنه. گیجت میکنه که رد بشی.

اما فقط یک حس هست. اگه تاب حس های خودم را داشتم، اگه ترس از دست دادن تعادلم را نداشتم...این حال و هوا قشنگ بود برای نوشتن و ثبت کردن.

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

خداحافظ لنین





فیلم خداحافظ لنین زیبا بود. ویژگی اصلی این فیلم لطافت این فیلم بود. شخصیت اصلی این فیلم ترکیب باورنکردنی از بلوغ و کودکی راداشت. داستان در زمان متحد شدن آلمان شرقی و آلمان غربی اتفاق میافته. مادری سکته قلبی میکنه و به کما میره؛ تحولات اجتماعی و فرو ریختن دیوار برلین در فاصله هشت ماه که مادر از کما در میاد همه چیز را عوض میکنه. دکترها معتقد هستند نباید به مادر که به آرمانهای آلمان شرقی معتقد بوده شک وارد بشه و فرزند سعی میکنه مادر را از این تغییرات حفظ کنه. تغییراتی که زمانی حود فرزند برای رسیدن به آنها به خیابان رفته بود و آرزوهای او بودند حالا همه به شکل تهدیدی سهمگین برای جان مادر تبدیل میشوند ..
.

این فیلم را ابتدا از طریق موسیقی فیلم که اثر یان تیرسن هست شناختم. یان تیرسن آهنگهای فیلم آملی را ساخته است. آهنگهای یان یک ویژگی خاص دارند: آدم را به بهترین قسمتهای بچگیش میبرند. آهنگهاش روحیه در آدم ایحاد میکنند که دوست داری دوچرخه خودت را برداری و بزنی به یک مسیر باریک که از بین درختها و مرغزارهای سبز رد میشه.
زمانی وقتی بودم یک کتاب خوندم که نویسنده گفت بچه ها کودکی خودتون را یادتون نره. حرف عجیبی بود اون زمان. الان که یادم رفتخ اون حرفو میفهمم! آهنگای یان یک لحظه کودکی را به من بر میگردونه.

زمان فیلم کوتاه تر از این بود که بتونم از دنیای خشن خودم جدا بشم و لطافت این فیلم را حس کنم. در انتهای فیلم حسرت خاصی را تجربه کردم. مثل اینکه فرصتی از دست رفته بود. شاید اونچه این فیلم داشت را تنها به صورت یک شبح؛ یک نسیم گذرا حس کردم. فیلم برام زیادی بود!

اگه دلتون واسه عشقهای بچگی تنگ شده این فیلم را ببینین.

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

Death

هزار خواهش و آیا

هزار پرسش و اما

هزار چون و هزاران چرای بی زیرا

هزار بود و نبود

هزار شاید و باید

هزار باد و مباد

هزار کار نکرده

هزار کاش واگر

هزار بار نبرده

هزار بوک و مگر

هزار بار همیشه

هزار بار هنوز

مگر تو ای همه هرگز

مگر تو ای همه هیچ

مگر تو نقطۀ پایان

به این هزار خط ناتمام بگذاری

مگر تو ای دم آخر

در این میانه تو

سنگ تمام بگذاری

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

You could be happy




You could be happy and I won't know
But you weren't happy the day I watched you go

And all the things that I wished I had not said
Are played in loops 'till it's madness in my head

Is it too late to remind you how we were
But not our last days of silence, screaming, blur

Most of what I remember makes me sure
I should have stopped you from walking out the door

You could be happy, I hope you are
You made me happier than I'd been by far

Somehow everything I own smells of you
And for the tiniest moment it's all not true

Do the things that you always wanted to
Without me there to hold you back, don't think, just do

More than anything I want to see you, girl
Take a glorious bite out of the whole world

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

on being small and other complexes



از به انتها رساندن کارهام واهمه دارم. مثل اینکه با نوشتن یک فکر روی کاغذ، آن را به دنیا آوردی. در اکثر مواقع من کارهایی را انجام میدم که با انجام دادنش راحت هستم و از "شروع" کردن کارهای جدید طفره میروم. من همیشه فکر میکردم برای نوشتن یک تز یا مقاله، باید یک ایده بسیار درخشان داشته باشم؛ چیزی که نو و اصیل باشد و تغییر ایجاد کند. همین اخلاق به من استرس زیادی را وارد کرده. چون باعث شده که من زیاد رغبتی به نوشتن نداشته باشم. در عوض به شدت علاقه مند به خواندن کارهای دیگران هستم و این در نهایت این روند به یک جور از دست رفتن تمرکز روی کار خودم و سردرگمی و کم شدن انگیزه منجر میشود.



اکثر مشکلاتی که در زندگی من پیش آمده از کمال گرایی و ترس بوده. کمال گرایی و ترس چه ربطی به هم دارند؟

در حقیقت اونچه که فعلا از پسش بر میام خیلی هم پیچیده نیست. اما خوب خیلی هم بدیهی نیست. تصمیم دارم همین ایده های ساده را درست بنویسم حد اقل اینجوری تواناییم در نوشتن یک متن علمی افزایش پیدا میکنه. امروز به استادم میگفتم که کار تحقیقاتی ما خیلی کسل کننده هست. قسمت کوچکی از کار ما از جهت ذهنی ارضا کننده هست و بعد باید زمان زیادی را به نوشتن، شبیه سازی کردن و کلی ریزه کاری بگذرونیم. من واقعا دوست دارم انرژیم صرف انجام کارهای بهتری بشه.

یک جور عطش عجیب به یادگیری در من ایجاد شده. انگیزه هام خیلی زیاد شده اند. احساس میکنم با ناکامی هام در ضمینه های دیگه زندگی تطبیق پیدا کردم و انرژی که از من در مسیرهای دیگه صرف شده ، همه برای کار باقی موندند. به بزرگسالی خوش امدید.

این روزها این دو تا فکر تو ذهنم خیلی میچرخه:

1- نباید برای اینده منتظر باشم، زندگی همینه.
2 - ایا نمیتونم قشنگ تر زندگی کنم. بدون تقلا؟

از آدهمایی که شبیه خودم هستن بدم میاد.

رابطه با مادرم خیلی فرق کرده.
رابطه با همه چیز فرق کرده. من تغییر کردم. به خود جدیدم عادت ندارم. اما این تغییرات بهم اجازه میده با زندگی بهتر کنار بیام اگرچه دوستشون ندارم.

*************************************************************************************

تو هنوز هم با من بازی میکنی. اما من کمتر عصبانی میشم.

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

Pearls


[How can I stream music in my blog? Can you help me please?!]

There is a woman in Somalia
Scraping for pearls on the roadside
There's a force stronger than nature
Keeps her will alive
That's how she's dying
She's dying to survive
Don't know what she's made of
I would like to be that brave
She cries to the heaven above
There is a stone in my heart
She lives a life she didn't choose
And it hurts like brand-new shoes

Hurts like brand-new shoes

There is a woman in somalia
The sun gives her no mercy
The same sky we lay under
Burns her to the bone
Long as afternoon shadows
It's gonna take her to get home
Each grain carefully wrapped up
Pearls for her little girl

Hallelujah
Hallelujah

She cries to the heaven above
There is a stone in my heart
She lives a life she didn't choose
And it hurts like brand-new shoes

Sade (pronounced "shah-day,")

۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

Almost Lover



Your fingertips across my skin
The palm trees swaying in the wind
Images
You sang me Spanish lullabies
The sweetest sadness in your eyes
Clever trick

Well, I never want to see you unhappy
I thought you'd want the same for me


Goodbye, my almost lover
Goodbye, my hopeless dream
I'm trying not to think about you
Can't you just let me be?
So long, my luckless romance
My back is turned on you
Should've known you'd bring me heartache
Almost lovers always do

We walked along a crowded street
You took my hand and danced with me
Images
And when you left, you kissed my lips
You told me you would never, never forget
These images

No

Well, I'd never want to see you unhappy
I thought you'd want the same for me


Goodbye, my almost lover
Goodbye, my hopeless dream
I'm trying not to think about you
Can't you just let me be?
So long, my luckless romance
My back is turned on you
Should've known you'd bring me heartache
Almost lovers always do

I cannot go to the ocean
I cannot drive the streets at night
I cannot wake up in the morning
Without you on my mind
So you're gone and I'm haunted
And I bet you are just fine

Did I make it that
Easy to walk right in and out
Of my life?


Goodbye, my almost lover
Goodbye, my hopeless dream
I'm trying not to think about you
Can't you just let me be?
So long, my luckless romance
My back is turned on you
Should have known you'd bring me heartache
Almost lovers always do

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

آغاز نو

میخواستم واسه اینجا آدرس میل انتخاب کنم. یاد اولین پست وبلاگ قبلیم افتادم که یک جمله از هرمان هسه بود:

زند‌گي هر انسان، راهي‌ست به‌سوی خود او.

اما شناسه On.My.way در دسترس نبود. مجبور شدم بزنم lonesome.on.my.way . از اضافه کردن lonesome راضی نیستم. نپرسید چرا چون توضیحش پر از تناقضه!

اینجا خونه جدید من هست. ممنونم که آدرسش را گرفتید و دارید اینجا را میخوانید. خیلی حسرت میخورم که باید وبلاگ قبلی را رها میکردم. اونجا با چند سال بسیار پر تلاطم زندگی من گره خورده. اما اسباب کشی کردم چون اصولاً عاقلانه نیست به یک سرویس ایرانی اعتماد کنید .

لطفا به من یک در انتخاب یک قالب فارسی ساده کمک کنید
.

دنبال کننده ها