۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه




وطن! وطن! نظر فکن به من، که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری، غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام

اگر که حال پرسی‌ام، تو نیک می‌شناسی‌ام
من از درون غصه‌ها و قصه‌ها برآمدم
چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات

که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو

کنون اگر ز خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام

سپاه عشق در پی است. شرار و شور کار ساز با وی است.
دریچه‌های قلب باز کن، سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان


کنون به گوش می‌رسد من این سرود ناشنیده را، به خون خود سروده‌ام

وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشوده‌ام

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

http://www.mediafire.com/?weobohm0mz4

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
يک سو غم او يک سو دل من در تار مويي
در اين ميانه دل ميکشاند ما را به سويي

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از اين عشق بر لب رسيده
اشک نيازم بر رخ چکيده
يک سو غم او يک سو دل من در تار مويي
در اين ميانه دل ميکشاند ما را به سويي

زين عشق سوزان بی عقل و هوشم
ميسوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
يک سو غم او يک سو دل من در تار مويي
در اين ميانه دل ميکشاند ما را به سويي

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از اين عشق بر لب رسيده
اشک نيازم بر رخ چکيده
يک سو غم او يک سو دل من در تار مويي
در اين ميانه دل ميکشاند ما را به سويي
ما را به سويي ما را به سويي

دنبال کننده ها