۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

طلوع من


وقتی که دلتنگ می شم و همراه تنهایی می رم

داغه دلم تازه می شه، زمزمه های خوندم

وسوسه های موندنم ،با تو هم اندازه می شه

قده هزار تا پنجره ، تنهایی آواز می خونم

دارم با کی حرف می زنم ،نمی دونم نمی دونم

این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره

کاش می تونستم بخونم قده هزارتا پنجره

طلوع من...طلوع من...

وقتی غروب پر بزنه ،موقع ی رفتنه منه

طلوع من...طلوع من...

وقتی غروب پر بزنه ،موقع ی رفتنه منه

حالا که دلتنگی داره رفیق تنهاییم میشه

کوچه ها نارفیق شدن...

حالا که میخوام شب و روز بهم دیگه دروغ بگن

ساعت ها هم دقیق شدن...

طلوع من...طلوع من...

وقتی غروب پر بزنه ،موقع ی رفتنه منه


۲ نظر:

shirin گفت...

سلام
پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم
پيش از آنكه پرده فروافتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم كه زندگی كنم
عشق بورزم
برآنم كه باشم، در اين جهان ظلمانی
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنيای پر از كينه
نزد كسانی كه نيازمند من‌اند
كسانی كه ستايش انگيزند
تا دريابم، شگفتی كنم،
بازشناسم، كه‌ام؟
كه می‌توانم باشم؟
كه می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان يابد
لحظه‌ها گرانبار شود،
هنگامی كه می‌خندم،
هنگامی كه می‌گريم
هنگامی كه لب فرو می‌بندم.
**
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
كه راهی است ناشناخته،
پُرخار، ناهموار.
راهی كه باری در آن گام می‌گذارم
كه قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم
بی‌آنكه ديده باشم شكوفايی گل‌ها را
بی‌آنكه شنيده باشم خروش رودها را
بی‌آنكه به شگفت در‌آيم از زيبايی حيات
اكنون مرگ می‌تواند فراز آيد
اكنون می‌توانم به راه افتم
اكنون می‌توانم بگويم كه زندگی كرده‌ام.

مارگوت بيكل
shirintar_az_havva

faran گفت...

salam
faranakam
khoshhalam ke baz bewebloget barkhordam
webloge jadidam :
http://faranak-kalantari.persianblog.ir/

az gooder mikhoonamet dobare

دنبال کننده ها